۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

عادل فردوسی پور بار دیگر خطوط قرمز صدا و سیما را رد کرد و.باعث بی آبرویی بیشتر نیروی انتظامی شد

امشب عادل فردوسی پور در برنامه 90 طی تماسی که با آقای نادر فریاد شیران مربی تیم نفت تهران داشت در مورد جزئیات کتک خوردن و بازداشت آقای فریاد شیران با وی گفتگو کرد . مربی نفت قصد داشت که بدون متهم کردن نیروی انتظامی و کتک خوردنش قضیه را تمام شده اعلام کند اما عادل فردوسی پور با شجاعت و هوش  مثل زدنی اش آقای فریاد شیران را مجبور کرد که اعتراف کند و بگوید که وی را با باتوم مورد ضرب و شتم قرار داده اند و پس از آن وی را به یگان ویژه نیروی انتظامی شهر کرمان تحویل داده اند که با وساطت مدیر باشگاه مس کرمان وی آزاد شد . عادل به مربی نفت گفت که شکر خدا شما سالم هستند و مربی نفت در جواب وی گفت چون ورزشکار هستم و بدن قوی دارم .
عادل دمت گرم



مسیر راهپیمایی فردا از ساعت 5 بعد از ظهر در شهر آبادان

مردم آبادان فردا پا به پای دیگر هموطنان خود در سراسر کشور از ساعت 5 بعد از ظهر به خیابانها خواهند آمد   .
مسیر راهپیمایی خیابان امیری و خیابان ته لنجی ها 
مرگ بر دیکتاتور .



۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

10 اسفند نزدیک است, فریادهای شبانه را فراموش نکنیم.

چند روز دیگه به فراخوان 10 اسفند باقی نمونده و خیلی از مردم که اینترنت ندارن هنوز از این تظاهرات خبر ندارن و یکی از راه های خبر کردن مردم همان فریاد های شبانه است که باید از فردا شب از سرگرفته شود هم برای اطلاع رسانی و هم برای تضعیف نیروهای سرکوبگر . الله اکبر و مرگ بر دیکتاتور

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

افشاگری ناخواسته اقای موسوی خوئینی در برنامه امشب پارازیت در مورد اصلاح طلبان حکومتی

امشب در برنامه پارازیت  وقتی کامبیز حسینی از آقای موسوی خوئنی  نظرش رو راجب به ولایت وقیح پرسید آقای موسوی خوئنی نا خواسته فاش کرد که اصلاح طلبان دولتی خواهان حذف ولایت وقیح نیستند و فقط در پی اصلاح آن هستند.
آقای خاتمی و اصلاح طلبانی که فکر میکنید میشود دیکتاتور را اصلاح کرد ,  امروز مردم ایران خواهان سرنگونی این نظام هستند و در پی اصلاح آن نیستند و شما باید مسیر خود را مشخص کنید که  با مردم ایران هستید و یا با دیکتاتور.

دو دیکتاتور در کنار هم

یک عکس قدیمی از  دودیکتاتور ایران و لیبی

۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

آقای خامنه ای حتی هواپیماهای جنگی و تانکهای معمر قذافی دیکتاتور سابق لیبی هم مانع سرنگونیش نشد

امروز پسر دیکتاتور لیبی سیف الدین قذافی مردم را تهدید کرد یا با شرایط دولت لیبی کنار آیند و یا شاهد خونریزی هزاران لیبیایی باشند . سیف الدین به حرفش عمل کرد و شهر طرابلس را به خاک و خون کشید , هواپیماهای جنگی ارتش لیبی طرابلس را بمباران کردند و باعث کشته شدن چند صد نفر از هموطنانشان شدند اما مردم باز هم عقب نکشیدند و باعث فراری شدن دیکتاتور (کاریکاتور) لیبی معمر قذافی شدند . خشونت بیش از حد قذافی باعث سرعت سرنگونیش شد .
آقای خامنه ای از سرنوشت دیکتاتور لیبی درس عبرت بگیر و بدان هیچ ارتشی در جهان یارای خروش ملتشان را ندارند و کسی که در آخر بازنده است دیکتاتور است . آقای خامنه ای ارتش لیبی به مردمش پیوست چرا که نمیخواست بدنام تاریخ شود بسیج و سپاهی باشرف ایرانی هم پشت مردمش را خالی نخواهند کرد و در روز موعود به آغوش مردم ایران بازخواهند گشت و آن روز است که فقط علی میماند و حوضش . بترس از خشم مردمی که مرگ در برابرشان زانو بزند .

۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

باید این فکر را پرورش دهیم و باور کنیم که رژیم تا قبل از نوروز سال 1390 سرنگون شده است

باید این فکر را بین خودمان پرورش دهیم و باور کنیم  که رژیم تا قبل از نوروز 90 سرنگون شدنی است و به این امید در تظاهراتها شرکت کنیم . هیچ کاری غیر ممکن نیست ,همانطور که مردم تونس در 10 روز بن علی را سرنگون کردند و مردم مصر مبارک را در 18 روز ما هم میتوانیم رژیم دیکتاتوری را تا قبل از نوروز 90 سرنگون کنیم اگر بخواهیم و استقامت داشته باشیم

۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

برادر صانع ژاله به صدای آمریکا گفت برادرش بسیجی نبوده است.

طی گفتگوی تلفنی که علی جوانمردی با برادر شهید صانع ژاله داشت ,برادر صانع ژاله گفت که برادرش هرگز بسیجی نبوده و کارتی که نشان میدهد صانع ژاله عضو بسیج بود روز 26 بهمن 89 درست شده یعنی یک روز پس از شهادت برادرش . وی به صدای آمریکا گفت که صبح روز 26 بهمن پسر خاله اش به خانه آنها می آید و درخواست عکس شهید صانع ژاله را میکند و خانواده اش که هنوز از شهادت صانع خبر  نداشته اند به رسم فامیلی عکس را به وی میدهند و عصر همان روز عکس شهید صانع ژاله بر روی کارت بسیج در سایتهای وابسطه به رژیم منتشر میشود . وی همچنین گفت که از سوی وزارت اطلاعات و سپاه مورد تهدید قرار گرفته است که در صورت درج خبری مبنی بر بسیجی نبودن شهید صانع او و برادرش دستگیر و اعدام میشوند

عاشقان ولایت یا ساندیس?عکسهای 22 بهمن 89








تظاهرات مردمی 25 بهمن بقدری برای رژیم سوزش داشته که با کل برفهای قطب شمال هم دردش آروم نمیشه.

رژیم ادعا میکنه که روز 25 بهمن تعداد اندکی خرابکار به خیابانها آمدند .جلاد رادان اعلام کرد 150 نفرکه در یک گوشه ای از تهران مشغول خرابکاری بودند باهوشیاری سربازان گمنام امام زمان 1500 نفر از آنها را دستگیر کردند . دیروز در صحن علنی مجلس یک مشت جنایتکار و چاپلوس که اسم نمایندگی از مردم را یدک میکشند اما عملآ پاچه خوار خامنه ای هستند خواستار اعدام موسوی و کروبی شدند . امروز صداو سیمای ضرغامی اعلام کرد برای محکومیت تظاهرات 25 بهمن و کوبیدن مشت محکمی به دهان تعداد اندک فته گران سبز روز جمعه مردم با حضور میلیاردی خود در خیابانها خواهان اعدام موسوی و کروبی شوند . من یک سئوال دارم از سران رژیم . اگر تعداد فتنه گران سبز در راهپیمایی 25 بهمن فقط 150 نفر بود پس چرا میخواهید قدرت نمایی کنید اگر به قول روزنامه کیهان روز 22 بهمن 50 میلیون نفر به خیابانها آمدند واز خامنه ای و آرمانهای نظام حمایت کردند پس ترس شما از جنبش 150 نفری سبز چیست. چرا در صحن علنی مجلس و (تظاهرات میلیاردی ) تیتر روز شنبه روزنامه کیهان) روز جمعه خواهان اعدام رهبران 150 نفری فته گران جنبش سبز هستید ؟  
 
حالا تعداد اندک معترضین 25 بهمن را باور کنیم یا 50 میلیونی که روز 22 بهمن به خیابانها آمدند .
نتیجه اخلاقی تظاهرات مردمی 25 بهمن بقدری برای رژیم سوزش داشته که با کل برفهای قطب شمال هم دردش آروم نمیشه

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

از فریادهای شبانه میشود برای اطلاع رسانی تظاهرات های بعدی استفاده کرد

دیروز سایت بالاترین برای چندین ساعت از دسترس خارج شد و ما دچار یکنوع سردرگمی شدیم که چه باید کرد و چطور میشود بدون بالاترین اطلاع رسانی کرد و مردم را برای تظاهراتهای بعدی آگاه ساخت .به نظر من یکی از بهترین راه ها برای این مشکل همان فریاد های شبانه است که در کنار فریادهای الله اکبر و مرگ بر دیکتاتور زمان و مسیرهای بعدی تظاهرات را اطلاع رسانی کنیم . تا سرنگونی رژیم هرشب ساعت 10 فریاد مرگ بر دیکتاتور سر دهیم

۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

صدای 25 بهمن به مدارس ابتدائی هم رسید.

امروز برادر زاده ام از مدرسه که برگشت گفت عمو امروز منو و 2تا از دوستام رو بردن دفتر مدیر مدرسه و ازمون پرسیدن شما تو خونه تون ماهواره دارید و من گفتم نه ,مدیر مدرسه بهمون گفت که شنیدم به هم کلاسی هاتون گفتین که فردا میخواین برای 25 بهمن برید تظاهرات کنید و ما هم گفتیم چنین چیزی نیست و روحمون خبر نداره و آمدیم سر کلاس اما نیم ساعت بعد 2 تا دوستامو از من جدا کردن و بردن سر کلاس های دیگه نشوندن .
 ببینید ترس رژیم تا کجاها رخنه کرده است که از بچه های کلاس پنجمی هم میترسند 

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

انقلاب برای ما چه کرد ؟

32 سال است که از دهان سران رژیم میشنویم که میگویند نگویید که انقلاب برای ما چه کرد بگویید ما برای انقلاب چه کردیم؟.
ما برای این انقلاب خون دادیم , جان دادیم,زندگیمان را فدای انقلاب کردیم اما در عوض این انقلاب به ما چه داد ؟
این انقلاب  1 میلیون کشته و زخمی و جانباز و مفقود اثر طی دوران 8 ساله جنگ ایران و عراق به ما داد . این انقلاب هزاران جوان ایرانی را به چوبه های دار سپرد . این انقلاب زندان ها را پر از زندانیان سیاسی کرد . این انقلاب باعث شد اقتصاد کشور به نابودی کشیده شود . این انقلاب باعث شد ده ها هزار زن ایرانی برای امرار معاش مجبور به تن فروشی شوند . این انقلاب باعث شد تمامیت ارضی ما زیر سئوال برود و سهم 50 درصدی ما از دریای خزر به 8 درصد برسد . این انقلاب باعث شد که آخوندهایی که با یک قران سر قبرها روضه میخوانند همگی میلیارد شوند . این انقلاب باعث شد 60 درصد مردم ایران زیر خط فقر بروند . این انقلاب باعث شد با دنیای آزاد ارتباطمان قطع شود و دوستان ما از 14 کشور بیشتر نباشد که این کشورها هم به زور پول نفت است که دوست ما هستند. این انقلاب باعث شد تا نام ایرانی مترادف باشد با تروریست . این انقلاب باعث شد گروهی بنام سپاه پاسداران بر 70 درصد از ثروت ملی ایران چنگ بیندازند و آنرا به تصرف خود در بیاورند. این انقلاب باعث شد تا جوان ایرانی برای امرار معاش کلیه فروشی کند و دختر 13 ساله تن فروشی کند . 
به راستی این انقلاب برای ما چه کرد ؟!!


 

1388..............................1348


1348

            
بامداد سرد بهمن ماه بدنيا مي آيم.. پنج خواهر و يك برادر 14 ساله، در خانه منتظر و به گوش مانده اند و تا خبر تولدم را مي شنوند، هلهله مي كنند. برادرم قلك كوچكش را مي شكند و  همان شبانه پولهايش را بر مي دارد و به امامزاده «معطوك» خرمشهر مي برد و نذرش را در ضريح مي اندازد. خدا به او يك «برادر» داده.
در آن روزها «برادري» هنوز قيمت داشت!   
          

      

      1357

      
انقلاب است. كوچه ها را مي دَوَم. وقتي به خانه مي رسم، كسي نيست. همه رفته اند خانه «خديجه خانم» پاي تلويزيون نشسته اند:«هيس! بيا امام رو ببين! امام اومد!» زنها و بچه ها، يكي يكي «صورت امام» را بر صفحه تلويزيون مي بوسند. مادرم كه زن سّيده و معتقدي است، دستي بر صفحه تلويزيون مي كشد و «قل هوالله» مي خواند و مرا فرا مي خواند. جلو مي روم. دستش را مسح مي كشد روي صورتم.
در آن روزها «ايمان» هنوزقيمت  داشت

      

      1363

      
بحبوحه جنگ است. مادرم چادر به سر از دور مي آيد. نگاهش نااميد اما مهربان است. كتابهايم را به او ميدهم تا پولش را از دستش بگيرم و بروم براي ناهار، نان بخرم. اما مي بينم آن كاغذ، پول نيست! «كوپن» است. كوپن روغن يا قند يا برنج. دارد مي رود آن را به «محمودآقاي بقال» بفروشد و با پولش، نان و پنير بخرد! پدرم از يك وانت پياده مي شود، زيرلب به راننده غُر ميزند كه كرايه اضافه گرفته. راننده كرايه اش را به پدرم پس مي دهد و هر دو مي خندند.
«همدلي» هنوز قيمت داشت.

       
پدر 40 تومان به مادر مي دهد. مادرم مي گويد: «با اين كه نمي شود چيزي خريد!» پدرم مي گويد:«توكل برخدا! فردا هم خدا كريمه
در آن روزها «اميد» هنوز قيمت داشت

      

      1365

      
بمباران هاي دشمن بعثي به شيراز هم رسيده.. پدرم سالهاست «عزادار» شهر دوست داشتني مان «خرمشهر» است. اينجا و آنجا مردم مي گويند بايد كاري براي وطن بكنيم.
آن روزها «وطن» هنوز قيمت داشت

      
يك شب تابستاني سر شام مي گويم:«من با حسن ميخواهم بريم جبهه!» زبان مادرم بند مي آيد! «حسن» همكلاسي ام به «شوخي و جدي» به من مي گويد تصميم گرفته «شهيد» شود  تا خانواده فقيرش «بيمه» شوند! جايي شنيده ام:«نگوييد انقلاب براي من چه كرده؟ بگوييد من براي انقلاب چه كرده ام؟» فكر مي كنم. اما معنايش را نمي فهمم. من هم مي خواهم همراه حسن به جبهه بروم تا وقتي كسي پرسيد:«تو براي انقلاب چه كاري كرده اي؟» جوابي داشته باشم! چون هنوز انقلاب براي خانواده فقير  ما كاري نكرده و نمي تواني اين سئوال را بپرسي؛ مگر آنكه به سئوال دومي، جواب داده باشي!

      
از طرفي به قول «حسن» در آن شرايط سخت، «يك نان خور» هم كمتر، بهتر! «حسن» را بعد از «شبيخون انبردستي» ستون پنجم در جزيره مجنون هرگز نمي بينم! مفقودالاثر شده و جز پلاكش چيزي از او باقي نمانده است! در برگشت، حجله اش را سر خيابان شان مي بينم. مي شنوم خانواده اش، پول اهدايي «بنياد شهيد» را قبول نكرده و گفته اند:«حسن جانش را براي اسلام و وطنمان داده، نه براي پول هنوز هم وقتي فاتحه مي خوانم، ياد«حسن» هستم و به ياد «مرام» خانواده فقيرش.
آن روزها «مرام» هنوز قيمت داشت

      

      1368

      
يك سال بعد از جنگ، «كار» كم است. اما هنوز «اميد» هست. پول نيست، اما هنوز «توكل» هست. «خوشبختي» نيست، ولي هنوز «خنده» در خانه ها هست. «پدر» چندماهي است «رفته» و بين ما نيست، ولي «وطن» همچنان هست.ما هرچه توانستيم براي انقلاب كرده ايم، ولي انقلاب هنوز كاري از دستش برنيامده! خانواده هنوز در فقر است.آن روزها هنوز «فقر» زينت مؤمنان است و مسابقه ثروت اندوزي شروع نشده

      
پدرم در خاك سوخته خرمشهر «جان» داده  و من از اينكه جنازه اش را از شهرش انتقال داديم و در شيراز دفن كرديم، هنوز احساس گناه مي كنم. مي گويم خرمشهري كه ما رفتيم و ديديم، نه گورستان داشت.نه غسالخانه داشت و نه حتي «قبركن»! چاره اي نداشتيم مادرم مي گويد اينجا هم جزو خاك وطنشه. «خاك پاك» ايرانه. فرقي نداره!
آن روزها هنوز «خاك» قيمت داشت

      
در خرمشهر، آن قدر «بيكاري» هست  كه راننده ماشيني كه كنُترات مي كند تا ما و جنازه پدر را به شيراز ببرد، تا خود شيراز سرخوش است كه مسافري گير آورده و با صداي كم،ترانه هاي «آغاسي» را زمزمه مي كند! بعد به خود مي آيد و آهي مي كشد و زيرلب فاتحه اي مي خواند. دست آخر «نصف» پولش را بابت شرمندگي يا همدردي نمي گيرد.
آن روزها هنوز «معرفت و همدردي» قيمت داشت

      

      1371

      
مي آيم تهران.روزنامه «سلام» و خبرنگاري مي كنم و در اتاقي در طبقه آخرش، شبها مي خوابم و روزها مي نويسم. اما كم خوابي هميشگي را دارم. هنوز هم مي نويسم و هنوز هم كم مي خوابم. با خودم مي گويم بايد كاري بكنيم. هنوز مي دانم بايد كاري براي «ايران» بكنيم.تا روزي كه ايران براي ما «كاري» بكند! با اين حال؛
 ايران» هنوز قيمت داشت
«تكه ناني» داشتيم. «خرده هوشي»، ايماني، ديني،... و صداي اذان مرحوم مؤذن زاده، هميشه به يادمان مي انداخت كه هرچه نباشد، آن بالاها يك «خدايي»هست! خدايي كه خيلي كارها برايمان كرده، بي آنكه پرسيده باشد:«تو براي خداي خود چه كرده اي؟»

      

      ... 
واكنون؛ خردادماه 1388 

      
مي نويسم: در دوره انقلاب و جنگ و بعد از آن، از بمباران و گرسنگي وسختي ها عبور كرديم و با «زردي فقر» ساختيم و زنده مانديم. «اميد»داشتيم. مي دانستيم روزي ايران «ساخته» خواهد شد. حالا گويا سالهاست مُرده ايم و ديگر زندگي نمي كنيم. فقط زنده ايم. يكي آمده و زده به سيم آخر و مي گويد همه آنها كه در اين سالها معتمدان ما و رهبران كشور بودند، مشتي «دزد» بوده اند. رهبران كشور مي گفتند «مسئولان» دارند ما را به سمت «ارزشها» مي برند! و كشور را به «بهشت» تبديل خواهند كرد! اما حالا يكي آمده و مي گويد از همه اين سي سال، 27 سالش را ما توسط «منتخبين مردم» و «معتمدين امام و رهبري»، «چاپيده» شده ايم! «چپاول» شده ايم! او مسئولان قبل از خود را به «فساد و دزدي» متهّم مي كند و ما را براي «حماقت» انتخاب مشتي دزد و فاسد! سرزنش مي كند و رأي مي خواهد! در مناظره تلويزيوني، روبروي نخست وزير سالهاي جنگ مي نشيند و با تهديد مي پرسد:«بگم؟ بگم؟» و عكس همسر او را نشان مي دهد تا «پرده از تخلف تحصيلي!» او بردارد! ولي فراموش كرده تا همين چندماه قبل يك «دكتر جعلي» را وزير كشور كرده بود و تا آخر از او حمايت كرد تا همين انتخابات را آن دكتر فريبكار برگزار كند! او به جز همين «اتهامات كلي» و افشاي مافياهاي خيالي، چيزي ندارد كه بگويد.اما ما را «بهت زده» مي كند!

      
به آن 27 سال و ادعاي دزدي هاي ميلياردي و صحت و سقم اين افتراها كاري نداريم. اما به چيزهايي فكر مي كنم كه اكنون سالهاست مُرده اند. در همين چهارسال، ما چند فقره «تلفات ارزشي» داده باشيم كافي است؟ مايي كه در آغوش بمباران و گرسنگي و فقر، «زندگي» مي كرديم. در كنار «نفرت از دشمن» به وطن و خانواده و خدا عشق داشتيم وعاشقي مي كرديم. در اوج مشكلات، «گذشت» را مي شناختيم و فداكاري مي كرديم. در بحبوحه بي ناني، ما دين داشتيم. مسجد و زيارتگاه و امامزاده مي رفتيم. نذر مي كرديم. اخلاق داشتيم.. برادري داشتيم.. مرام داشتيم. در تمام آن 27 سال ما «دل» داشتيم.. در دل مان، عشق به «ايران» داشتيم.و در ايران مان، يك دنيا اخلاق و «ايمان» داشتيم! و حالا يكي آمده و در پايان چهارسال دولتش، سكوتش را شكسته تا به زعم خودش دوباره افشاگري كند! چون «ترس از شكست» در انتخابات را به طور جدي تري لمس كرده است! حالا او، بعد از چهارسال،دوباره با جذابيت هاي «افشاگري» آمده و به ما خبر مي دهد كه ما ملتي «دزد زده ايم».«چپاول شده ايم». اما نمي گويد بزرگترين چيزهاي ما را در دوره «خود او» دزديده اند! نمي گويد در دوران خود او، «اعتماد» ما را دزديدند. «ايمان» ما را ربودند. «اخلاق» ما را چاپيدند.. «برادري» را در دل برادرانمان كشتند. «وطن پرستي» را به سُخره گرفتند! غرورملي ما را پايمال كردند! ايثار را در دل ما كشتند! و عاشقي را، غارت كردند! دين و دنيا و آخرتمان را كه از روز ازل «قيّم» بودند! بعد از اينهمه «تلفات» كه داده ايم، با خود مي انديشم:«ما را به سخت جاني خود، اين گمان نبود....





هرکس در هرجا احساس مسئولیت می کندباید در حد خود در گسترش آگاهی های سیاسی، اجتماعی تلاش کند حتی با گفتن یک نکته در جمع کوچک


۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.





مدت‌ها بود می‌خواستم برای سیاحت از مکان‌های دیدنی به سفر بروم. در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می‌خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.


فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می‌خورید؟ ... نه.

نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:


- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟


- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم.


- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست..... باشه برات می‌خرم.



صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیام‌های زیبا و همچنین جوک‌های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم.

صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.


عمو... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟


آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.


- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟


غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می‌کرد. گفتم نه مشکلی نیست.


بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.


آنوقت پسرک روبروی من نشست.


- عمو ... چیکار می‌کنی؟


- ایمیل‌هام رو می‌خونم.


- ایمیل چیه؟


- پیام‌های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می‌فرستن.


متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:


- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده.


- عمو ... تو اینترنت داری؟


- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه.


- اینترنت چیه عمو؟


- اینترنت جائیه که با کامپیوتر میشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار، موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این‌ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.


- مجازی یعنی چی عمو؟


تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.


- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.


- چه عالی. دوستش دارم.


- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟


- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می‌کنم.


- مگه تو کامپیوتر داری؟


- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی‌بینیم.


- نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی.


- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می‌خوریم.


- خواهر بزرگ‌ترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی‌فهمم چون وقتی برمی گرده می‌بینم که هنوزم هم بدن داره.


- و من همیشه پیش خودم همه خانواده رو توی خونه دور هم تصور می‌کنم.

یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.


- پدرم سال‌هاست که زندانه.


- مگه مجازی همین نیست عمو؟


قبل از آنکه اشک‌هایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.


صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می‌بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه‌ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:


- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.



آنجا، در آن هنگام، من بزرگ‌ترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. بخشی از ما ها شاید هر روز را در حالی می گذرانیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی توسط حقیقت‌ها، ناتوانیم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

وداع با خامنه ای ـ


برای آقای خامنه ای پیام آوردند که قرار است بزودی مردم در سرتاسر ایران برای وداع با وی اجتماع کنند. آقای خامنه ای با تعجب می پرسد، ااا مگر قرار است مردم جایی بروند؟